آموزشی

رابرت هرجاوک : دنیا برای حد وسط هیچ جایزه ای ندارد

مهمترین تصمیمی که آقای رابرت هرجاوک در طول زندگیش گرفت رها کردن کار سنتی 9 تا 5 و شروع تجارت خود نبود. مهمترین تصمیم او یاد گیری یک زبان کاملاً جدید و اقامت در کانادا پس از مهاجرت از یوگوسلاوی سابق نیز نبود. حتی فروش کمپانی خود به AT&T در ازای میلیونها پول نقد نیز مهمترین تصمیم او نبود.

مهمترین تصمیم زندگی او کنار زدن ویروسی به نام “حد وسط” بود. مهمترین تصمیم او این بود که نمیخواست در غالب یک انسان معمولی باقی بماند.

رابرت هرجاوک میگوید که “دنیا به حد وسط جایزه ای نمی دهد، باید در یک چیزی عالی باشید. هیچ چیزی به اندازۀ کافی خوب نیست : همه چیز یا عالی هستند یا به دردی نمی خورند”

این غول تکنولوژی که جدیداً 52 ساله نیز شده است خیلی وقت پیش تصمیم گرفت که خوب بودنِ کافی برای او به اندازۀ کافی خوب نیست. او همیشه در مدرسه به خاطر لهجۀ نامتعارف و نوع لباس پوشیدنش مورد تمسخر هم مدرسه ایهای خود قرار میگرفت. بله او یک خارجی بود و برای آنها ممکن بود نوع لباس و لهجۀ او عجیب به نظر برسد.

در دوران جوانی پدرش را میدید که 2 مایل راه را پیاده برای رسیدن محل کارش که کارخانه ای بود که در آن زمین را جارو می زد میرفت. پدرِ او پیاده میرفت تا بتواند پول اتوبوس را ذخیره کند. او همچنین مادرش را دید که برای خرید یک جارو برقی به قیمت 500 دلار که تمام انباشتۀ آنها برای هفت هفته بود کلاهی بزرگ بر سرش رفته بود که ماه ها زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده بود. امّا او تصمیم گرفت که از این نوع زندگی خانوادۀ خود و خط فقر فاصله بگیرد. (او هنوز آن جاروبرقی را دارد)

علارقم پرورش یافتن در زیر خط فقر او از این زجری که در زندگی خود کشیده بود به عنوان انگیزه ای برای رسیدن به یک شرایط عالی استفاده کرد. سرانجام کمپانی او به یکی از برترین کمپانیهای سایبر سکیوریتی یا همان امنیّت شبکه تبدیل شد. (کمپانی امنیت اینترنت/شبکۀ او به نام Herjavec Group امروزه یکی از بزرگترین و سودآورترین شرکتها در بین کمپانیهای تکنولوژی کانادا است.)

او در طی مسیرش میتوانست در یک نقطۀ میانه و یا حد وسط توقف کند. مثلاً میتوانست با فروش روزنامه و یا تمیز کردن کف کارخانه درآمد هفته ای حدود 76 دلار خود را حفظ کند. اما او نمیخواست که فقط زنده بماند. او میخواست که تلاش کند.

در سن 14 سالگی بود که او توسط حشرۀ کارآفرینی گزیده شد. او در چهارده سالگی فهمید که میخواهد یک روز کسب و کار خودش را داشته باشد، بنابراین با تنها منبع معتبرش که پدرش بود این موضوع را مطرح کرد. پدرش سعی کرد که او را نصیحت کند. بنابراین به سرپرست کارخانه ای که برای آنجا کار میکرد اشاره کرد و گفت که او میتواند الگوی خوبی باشد. اما این جوابی نبود که میلیونر جاه طلب آینده به دنبالش میگشت. “برای خانوادۀ من او موفقترین فردی بود که میشناختند. زیرا او کسی بود که از کار اخراج نمیشد و یا به خاطر اشتباه از حقوقش کسر نمیشد)

بدون داشتن یک مربی ای که بتواند او را راهنمایی کند هرجاوک کتاب ها را زیر و رو کرد تا بتواند آگاهی خود را بالا ببرد و برای خود یک الگو پیدا کند و خود را شبیه او کند. او زندگی نامۀ تمام افراد موفق را چندین بار میخواند. “در این زمان بود که من یاد گرفتم که هیچ کسی به حد وسط اهمیتی نمیدهد. بزرگی و عظمت چیزی است که دیگران به حساب می آورند. اگر میخواهی موفق، پولدار، مشهور و یا هر چیزی که نامش را موفقیت میگذاری بشوی یک کار انجام دهید و آن کار را بهتر از همۀ افراد دیگر انجام دهید. همۀ تلاش خود را بکار گیرید تا در آن کار بهترین شوید.”

اگر این کار را نکنید هرگز پتانسیل کامل خود را درک نخواهید کرد. هرگز موفق نخواهید شد که رویاهایتان را به حقیقت تبدیل کنید.

“استعداد خود را پیدا کنید در آن استاد شوید و از آن به بهترین نحو استفاده کنید. وقتیکه این کار را انجام دهید نه تنها موفق خواهید شد بلکه یک حس پیروزی درونی پیدا خواهید کرد که با هیچ پولی قابل تعویض نیست.”

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *